یکی از افسانه‌های مشهور مربوط به kiz kulesi در استانبول، داستان هیرو و لیندر است. در این روایت، دختری به نام هیرو تصمیم می‌گیرد تا برای حفظ پاکدامنی خود، به برج پناه ببرد و در آنجا زندگی کند. در همان زمان، مردی به نام لیندر از کنار برج می‌گذرد و به شدت عاشق هیرو می‌شود. لیندر هر شب به دیدار هیرو می‌رفته و پیشنهاد ازدواج می‌دهد.

اما یک شب، در حالی که لیندر برای دیدار هیرو به دریا می‌رفته، طوفان شدیدی می‌وزد که موجب خاموش شدن چراغ برج می‌شود. هیرو که نمی‌تواند مسیر لیندر را پیدا کند، صبح روز بعد با جسد بی‌جان او مواجه می‌شود. از شدت ناراحتی، هیرو از بالای برج خودکشی می‌کند. این افسانه، داستانی غم‌انگیز از عشق است.

افسانه دیگری در مورد برج دختر، داستان بطال است. بطال، یک قهرمان عرب در قرن هشتم میلادی، برای فتح استانبول به این شهر می‌آید. در این حین، او به دختری که در برج پنهان شده بوده، عاشق می‌شود. به خاطر عشقش به دختر پادشاه، تصمیم می‌گیرد فتح استانبول را کنار بگذارد. او طلاهایی که برای فتح شهر در نظر گرفته بود را فدای عشقش می‌کند و دختر را سوار بر اسب جنگی خود از اسکودار به بیرون از شهر می‌برد. به این ترتیب، برج دختر شاهد یک داستان عاشقانه دیگر می‌شود.

روایت دیگری که در مورد کیز کولسی استانبول وجود دارد، داستان عشق برج گالاتا و برج دختر است. برج گالاتا و برج دختر به طور مستقیم روبروی یکدیگر در استانبول قرار دارند. طبق افسانه، نویسنده و شاعر معروف ترک، احمد چلبی، تصمیم می‌گیرد برای بیان احساساتش به برج دختر، نامه‌ای از برج گالاتا بنویسد. در حین نوشتن، باد شدیدی می‌وزد و نامه‌ها به سمت کیز کولسی استانبول پرواز می‌کند، به طوری که هر دو برج از عشق هم باخبر می‌شوند. این داستان به خوبی نشان می‌دهد که حتی اگر فاصله‌ها و موانع وجود داشته باشد، عشق می‌تواند راهی برای ارتباط بیابد.